خلاصه کتاب راه دشوار آزادی (نلسون ماندلا)

این کتاب در رابطه با زندگی نامه نلسون ماندلا ، یکی از بزرگترین رهبران سیاسی و مردمی عصر ماست که زندگی خود را وقف مبارزه با تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی کرده است .

وی 27 سال از عمر خود را در زندان گذرانده و برنده جایزه صلح نوبل و ریییس جمهور آفریقا بوده است .

نلسون ماندلا برای میلیونها نفر در جهان غلبه امید و غرور بر ترس و نومیدی ، غلبه عشق و از خود گذشتگی و خویشتن داری بر خصلت های اهریمنی و انتقام جویی ست .

در ادامه گزیده ای از این کتاب را که غنی از دروس مدیریتی و توسعه فردیست، آمده:

1-در سال 1918 در روستایی با نام موزو متولد شد ، دوران تولدش پایان جنگ و زمان شیوع آنفولانزا در جهان بود .پدرش سرپرست روستا بود ، همین موضوع باعث شده بود تا وی را شایسته در دست گرفتن ریاست قبیله بدانند.

2-به اعتقاد وی تربیت و نه سرشت و ذات شخصیت انسانها را شکل می دهد.

3-جسارت پدر وی به قدری بود که وقتی مقام مسئول دیوان محلی او را به دادگاه خواند ، از حضور سر باز زد و گفت زمانی که امادگی داشته باشم مراجعه خواهم نمود! رئیس دیوان مجلی وی را عزل نمود و دوران ریاست پدر ماندلا به پایان رسید .ماندلا شباهت زیادی به پدرش داشت.

4-در زمان کودکی وی آفریقایی از حقوق اولیه یک انسان مانند مالکیت خصوصی، حضور در مجامع سفید پوستان ،تنوع غذا، تحصیل عمومی و … محروم بودند و معمولا غذایشان را از آنچه می کاشتند تامین می کردند .

5-در 9 سالگی پدرش را از دست داد و بهمراه مادرش به مکهکزونی رفت و مادرش وی را به رئیس بزرگ سپرد .وی گفته” تا آن زمان جز شادی ها و لذایذ مخصوص به خود به چیزی فکر نکرده بودم و جاه طلبی من از خوب غذا خوردن و قهرمان چوب باز شدن فراتر نمی رفت ، از پول یا طبقه و شهرت و قدرت چیزی نمی دانستم . ناگهان دنیای تازه ای در مقابل من گشوده شد .بچه های فقیر وقتی به طور ناگهانی با ثروت کلان و عظیم مواجه می شوند خود را افسون شده وسوسه های تازه ای می یابند “

6-به گفته وی : علت موفقیتش در مدرسه بیشتر بدلیل سخت کوشی بود تا هوش و ذکاوت.

7-وی در جلساتی قبیله حاضر می شد و رفتار حاضرین را برای خود تحلیل می کرد ، از همانجا آداب برگزاری جلسات و اصول مذاکره را بتدریج آموخت : “من متوجه می شدم که چگونه برخی از سخنرانان بی هدف حرف میزنند و به نظر می رسد هیچگاه به اصل موضوع نمی رسند ، همچنین چگونه دیگران مستقیما به اصل مطلب می پرداختند ، چگونه برخی از سخنرانان از زبانی هیجانی و احساساتی استفاده می کردند تا حاضرین را تحت تاثیر قراردهند در حالی که دیگران متین و ملایم بودند و از احساسات اجتناب می کردند.

8-منش رئیس بزرگ در جلسات : فقط به انتقادات گوش میداد و بدون دفاع از خود هیچ گونه هیجانی بروز نمی داد ، صبر می کرد تا اتفاق نظر حاصل شود ، این اتفاق نظر ممکن بود توافقی در رابطه با موافقت یا مخالفت با یک موضوع باشد .اقلیت را سرکوب نمی کرد و نظر همه مهم بود . وی تنها در انتهای جلسه صحبت می کرد و نظرات را جمع بندی می کرد .

9-“رهبر مثل یک چوپان است ، که در پشت سر گله می ماند و اجازه می دهد چالاک ترین افراد در جلو راه برود و بقیه دنباله روی آن باشند و در تمام طول راه متوجه نشوند که از پشت سر هدایت می شوند ” .

10-به برادر خوانده وی بابت تولد 16 سالگی اش ، یک گله گوسفند هدیه داده شد ، ماندلا می گوید : ” به هدیه او حسادت نکردم ، او پسر یک شاه بود و من حداکثر می توانستم مشاور شاه شوم . “

11-زمانی که به کالج رفت با دیگران فرقی نداشت و به گفته وی :” خیلی زود پی بردم که بر اساس توانایی های خود پیش بروم و نه ارث و میراثم “

12-“دیدگاه من از تمبو فراتر نمی رفت و فکر می کردم تمبو با ارزش ترین چیز دنیاست”

13-“دویدن درسهای با ارزشی به من می داد ، در مسابقات دو میدانی آموزش و تمرین بیش از توانایی ذاتی و نظم و انضباط اهمیت داشت و می توانستم بی استعدادی ذاتی خود را با انضباط و سخت کوشی جبران کنم . من این الگو را همه جا بکار می بردم .حتی زمانی که دانشجو بودم بسیاری از جوانان را می دیدم که از توانایی طبیعی زیادی برخوردار بودند اما صبر و انضباط لازم را برای تقویت استعداد خود نداشتند .”

14-“به من یاد داده بودند که داشتن لیسانس به معنای تبدیل شدن به رهبر است ، اما در ژوهانسبورگ فهمیدم که بسیاری از رهبران با نفوذ جامعه هیچگاه به دانشگاه نرفته اند !”

15-“چنان به دروغگویی عادت کرده بودم که حتی وقتی هم ضرر نداشت دروغ می گفتم . در طی مدت کوتاه حضورم در ژوهانسبورگ فقط ردی از دروغ و حقه از خود به جا گذاشته بودم ، در هر مورد عواقب نا خوشایند این دروغها گریبانم را گرفت “

16-“آقای سیدلسکی همیشه می گفت فقط از طریق آموزش و تحصیل می توان این مردم را آزاد کرد و این طور استدلال می کرد که وقتی مردی تحصیل کرده باشد ، نمی تواند مورد ظلم و ستم قرار گیرد زیرا می تواند خودش فکر کند و بفهمد .”

17-“آقای سیدلسکی به این موضوع توجه نداشت که کار محول شده به من کوچک است یا بزرگ ، بدون استثنا به من توضیح میداد آن کار به چه منظور انجام می شود و چرا من باید به این شیوه عمل کنم “

18-آشنایی با افراد مختلف فکر ماندلا را باز تر از پیش کرد و او دیگر با اعتقادات پیشینش راضی نبود : تحصیلات مساوی رهبری نبود ! تحصیلات مساوی با کت شلوار و کراوات نبود و …. دنیای ماندلا بزرگ شد .

19-در زندگی وی افرادی قرار گرفتند که سخنور ، رهبر و سیاسی فعال بودند وی در کنار آنها یاد می گرفت و اما اعتماد بنفسش در کنار آنها کنتر از آن بود که خود را سخنران بداند .

20-“آنچه یک فرد را از سایر افراد جدا می کند ، چگونگی استفاده وی از امکانات موجود است و به چیزهایی که به او داده می شود بستگی ندارد ! “

21-با وجودی که خشمگین بودم اما از مشاهده مردانی که اطرافم بودند ،نمی توانستم جلوی خنده ام را بگیرم .برای نخستین بار صحت این گفته بر من آشکار شد:”لباس هر مرد او را می سازد”

22-برای قضاوت در مورد یک ملت نباید دید که چگونه با شهروندان خوب و مهم خود رفتار می کنند بلکه باید رفتار آنها را با پایین ترین افراد جامعه مشاهده کرد .رژیم افریقای جنوبی با شهروندان آفریقایی زندانی خود مانند حیوانات رفتار می کرد .

23-از دست دادن حس زمان ، شیوه راحتی برای از دست دادن درک و حتی سلامت عقل است.

24-شخصی که رهبر است گاهی مجبور می شود اعمالی انجام دهد که چندان مورد علاقه دیگران نیست ، یا آنکه نتایج آن سالها بعد روشن خواهد شد .پیروزی هایی وجود دارد که شکوه آنها فقط در حقیقت است و فقط افرادی که به این پیروزی ها دست یافته اند از آن باخبرند .

25-من اساسا شخصی خوشبین هستم ، نمی توانم بگویم که این خصلت من ذاتی است یا اکتسابی .فایده خوشبینی این است که شخص سربلند می ماند و به جلو می رود . لحظات تیره و تار زیادی در عمرم پیش می آمد که ایمانم به انسانیت را محک آزمون قرار داد ،اما من هیچگاه خود را تسلیم نا امیدی نکردم چون مرگ و شکست در چنین راهی غنوده اند .

26-مهم ترین شخص در زندگی هر زندانی ، نه وزیر دادگستری یا حتی رئیس زندان یا رئیس جمهور نیست بلکه نگهبان بخش است!

من همیشه سعی می کردم با نگهبانان بخش مهربان باشم ،چون دشمنی با آنها به معنی شکست و ضربه به خودم بود .

27-استراتژی من این بود که با درخواست های قانونی و معقول دادگاه را شکست دهم، زیرا برآورده کردن آن نیازها برایشان دشوار بود .

28-همراه کردن نگهبانان از اولویت های ما در زندان بود ، با آنها محترمانه رفتار می کردیم تا زمانی که کم کم به سمت ما متمایل می شدند ،از عقایدم با نگهبانان حرفی نمی زدم اما آنگاه که از من سوالی می پرسیدند شروع به توضیح دادن می کردم ، افراد تا خودشان مایل نباشند جیزی را یاد نخواهند گرفت اما همین که پرسش شروع می شد قابلیت یادگیری و گوش شنوا خواهند داشت .

29-روش من در بازی این بود که آهسته و با دقت کار کنم و استراتژی محافظه کارانه را در پیش بگیرم . من به دقت عواقب هر انتخابی را بررسی می کردم و بین حرکت ها مدت طولانی فکر می کردم . دوست ندارم در این مورد مقایسه کنم اما سبک من نه تنها در چکرز بلکه در سیاست نیز همین گونه بود . اکثر رقبای من سریع تر بازی می کردند و اغلب از شیوه بازی من بی حوصله می شدند .

30-برخی از نگهبانان به تدریج شروع به حرف زدن با ما می کردند . من هیچ گاه سر صحبت را باز نمی کردم اما اگر سوالی از من می پرسیدند جواب می دادم . یاد دادن به مردی که خواهان یادگیری است ، آسان تر است .

31-با وجود که پرینز را ساکت کرده بودم ، اما او باعث شده بود کنترلم را از دست بدهم و این از نظر من شکستی برای من و نوعی پیروزی برای مخالفانم بود .

32-کوتوزوف به این دلیل ناپلئون را شکست داد که تحت تاثیر ارزشهای فانی و مصنوعی دربار قرار نگرفت و بر اساس درک درونی خود از مردم و افراد خود تصمیم گیری کرد ، این جریان بار دیگر این حقیقت را به یاد من آورد که برای رهبری واقعی مردم باید آنها را واقعا شناخت .

33-من همیشه سعی کرده ام که ایده های جدید را با فکر باز پذیرا شوم و با این دلیل که یک موضع جدید است آن را رد نکنم ، ما در طول سالهایی که در جزیره زندانی بودیم همیشه درباره ایده ها و عقاید خود گفتگو می کردیم و آنها را زیر سوال می بردیم ، بدین وسیله آنها را اصلاح و کامل می کردیم . فکر نمی کردیم که راکد مانده ایم و معتقد بودیم که ما نیز هماهنگ با دنیای بیرون دگر گون شده ایم .

34-من در بیمارستان احساس می کردم روابط سیاهان و سفیدها گرمتر شده است .پزشک ها و پرستاران به شکل طبیعی تر با من رفتار می کردند .این پدیده اعتقاد دیرین مرا یاد آور شد که تحصیلات دشمن تعصب است .این افراد مردان و زنان متعلق به علم بودند و علم با نژاد پرستی سرو کاری ندارد .

35-دولت مسئول خشونت هاست و همواره ظالم است که نوع مبارزه را تعیین می کند ، نه مظلوم . اگر ظالم از خشونت استفاده کند ؛ مظلوم چاره ای جز توسل به خشونت ندارد .

36-همانطور که به مردم اطلاع میدهیم چه کارهایی را انجام خواهیم داد ؛ باید اطلاع دهیم چه کارهایی را نمی توانیم انجام دهیم .

37-به حامیان می گفتیم : زندگی تغییر نمی کند مگر اینکه شما به پشتکار و اعتماد به نفس خود بیافزایید . شما باید صبور باشید ، ممکن است پنج سال منتظر بمانید تا نتایج مبارزه آشکار شود .

38-مردانی را دیدم که در برابر حمله و شکنجه مقاومت کرده اند ؛ بدون آنکه از پا در آیند ، ایستادگی و قدرتی را نشان داده اند که خارج از تصور است .من آموختم که شهامت به معنی عدم وجود ترس نیست بلکه غلبه کردن بر آن است . من اغلب احساس ترس کرده ام اما آن را پشت ماسک شجاعت پنهان کرده ام .مرد شجاع آن کسی نیست که احساس ترس نمی کند بلکه کسی است که بر آن چیره می شود .

39-خوبی در نهاد بشر شعله است که می تواند پنهان شود اما خاموش نمی شود .

40-درست همانگونه که ستم دیدگان باید آزاد شوند ، ظالمان نیز باید آزاد شوند ، مردی که آزادی مرد دیگر را از او می گیرد خودش اسیر تنفر است و در پشت میله های تعصب و کوتاه اندیشی گرفتار است . من اگر آزادی فرد دیگر را بگیرم ، واقعا آزاد نیستم و قطعا وضعیتم مشابه وقتی است که آزادی ام را از من گرفته باشند .

41-من راه دشوار و طولانی به سوی آزادی را پیمودم . سعی کردم در این را متزلزل نشوم . البته در این راه اشتباهاتی را مرتکب شدم اما به این راز پی برم که بعد از بالا رفتن از هر تپه ای در می یابید که تپه های بسیاری برای بالا رفتن از آنها پیش رو دارید .

نویسنده: فاطمه عارضی